بیقراری انسان مدرن
جملهٔ بی قراریت از طلب قرار تست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
میتوان گفت که بیقراری به معنای “restlessness” در برخی موارد ریشه در «ناپایداری» دارد. مفهوم واژهها در زبانها معمولاً ریشه مشترکی دارد و چه بسا یک واژه از واژهٔ دیگری به عنوان ریشه، أخذ یا الهام گرفته میشود. ناپایداری اغلب به معنای عدم ثبات است. این واژه ممکن است به حالتهای مختلفی از جمله ناپایداری اقتصادی، سیاسی و حتی فیزیکی اشاره کند. از سوی دیگر «بیقراری» به معنای «عدم آرامش» یا «بیتابی» نیز میتواند در ارتباط با عوامل روانی، اجتماعی یا حتی فیزیولوژی معنا شود؛ اما آیا این دو مفهوم واقعاً از هم متمایز هستند؟ ممکن است در بستر علم روانشناسی یا فلسفه روانشناسی این دو مفهوم به لحاظ توصیفی از هم متمایز باشند اما در همان علم روانشناسی هم این دو مفهوم به نوعی در ارتباط با یکدیگر تعریف میشوند؛ بهعنوان مثال ناپایداری اقتصادی در یک جامعه میتواند منجر به بیقراری افراد شود، همچنین بیقراری افراد ممکن است به مدیریت ناپایداریهای اجتماعی و اقتصادی پاسخ دهد.
اما هدف من در این نوشتار ناظر به مباحث روانشناسی به معنای علم امروزین نیست بلکه از منظر فلسفی به آن میپردازم. در فلسفه، مفهومِ «بیقراری» در نسبت با «وضعیتِ وجودیِ انسان» مطرح میشود. بسیاری از فیلسوفان از جمله کییرکگور، سارتر، نیچه و هایدگر به بررسی مخاطراتِ بیقراری و روایتهای مرتبط با آن پرداختهاند. به عنوان مثال سارتر به مفهوم «تهوع – Nausea» اشاره میکند که در واقع روایتِ بیقراریِ انسانِ مدرن و تنهایی اوست. بر اساس دیدگاه او، انسان در حالت تهوع و بیقراری مجبور به پذیرش بیمعنایی بوده و سپس تلاش میکند در جستجوی معنای زندگی گام بردارد.
شاید بتوان گفت رمان فلسفی «تهوع» مهمترین اثر سارتر در فلسفه اگزیستانسیالیسم است که در ۳۲ سالگی و ظاهراً به مدت ۸ سال نگاشته است. راوی اصلی در واقع خود سارتر است. راوی این داستان در واقع شخصیتی است که از تعریف پدیدهها عاجز است. همین رویکرد را به نحو دیگری در افکار نیچه مشاهده میکنیم. از نظر نیچه «بیقراریِ وجودی» ویژگی اساسی بشر است که ناشی از بیمعنایی و ناپایداریِ واقعیت است و البته نیچه بر این باور بود که انسان از پس مواجهه با این ناپایداری و به تبع بیقراریِ وجودیِ ناشی از آن، میتواند به رشد معنوی و شخصی برسد و در صدد ارزشگذاری زندگی برآید و معنا را در بیمعنایی بیابد.
اما میخواهم در ادامه به هایدگر رجوع کنم و تحلیل فلسفی این مفهوم را از زبان او روایت کنم. در فلسفه هایدگر مفهوم «بیقراری» به عنوان جزئی از وجود انسان مورد تحلیل قرار میگیرد. هایدگر برای اشاره به چنین وضعیتی از واژه آلمانی”Angst” (هراس، حیرت، ترس) استفاده میکند. این واژه در زبان آلمانی برخلاف اضطرابهای عادی ناشی از هر موقعیت خاص، بهعنوان یک وضعیت عمومی و یک وضعیتِ وجودیِ اساسیِ انسان در نظر گرفته میشود. به طور کلی، بیقراری در فلسفه هایدگر بهعنوان یک وضعیت بنیادین و اساسی انسان در دنیا و در مواجهه با واقعیت، مورد واکاوی قرار میگیرد. این بیقراری نقش مهمی در بررسی مسائل وجودی انسان و زندگی انسانی ایفا میکند.
بنده برای ”Angst” واژه «بیمناکی» را پیشنهاد میکنم چرا که با واژهٔ «بیمناکی» بهتر میتوان به عمق معنایی این اصطلاح در کاربرد اگزیستانسیالیستی آن رسید. سورن کییرکگور فیلسوف دانمارکی (۱۸۵۵-۱۸۱۳) ظاهراً برای نخستین بار از این واژه برای توصیف یک وضعیتِ عمیق در نسبت با «آزادیِ ارادهٔ انسانی» استفاده کرده است. از نظر کییرکگور در جایی که حیوانات صرفاً از طریق غریزه هدایت میشوند، انسانها از «آزادیِ انتخاب» برخوردارند که به نظر ما جذاب و در عین حال وحشتناک است. کییرکگور این وضعیت را «اضطرابِ درکِ آزادی» مینامد. آنچه که کییرکگور آن را «اضطراب» نامید در آثار فیلسوفان اگزیستانسیالیست مانند فریدریش نیچه، ژان پل سارتر و مارتین هایدگر تغییرات مفهومی خاصی پیدا کرد.
هایدگر همین مفهوم را در ارتباط با «دازاین» پیش میکشد و در کتاب «متافیزیک چیست؟» تجربه نیستی را در حالت بنیادین ”Angst” یا بیمناکی امکان پذیر میداند. به تعبیر هایدگر هرچند «نیستی» قابل تصور نیست اما در وضعیت بیمناکی یا همان ترسآگاهی با نیستی مواجه میشویم و آن را آشکار میسازیم. این آشکارگی را سارتر در رمان تهوع به تصویر کشید. تهوعی که ناگهان سر و کلهاش پیدا میشود و آنتوان روکانتن (شخصیت داستانی رمان تهوع) هم نمیتواند توصیفش کند: «هیچ چیز تغییر نکرده و با این حال همه چیز به شکل دیگری وجود دارد. نمیتوانم توصیف کنم مثل تهوع است». باید توجه کرد که تهوع و افسردگی موجود در رمان تهوع برخاسته از ذهن یک فیلسوف است. فیلسوفی که در دیگر اثر معروفش با عنوان: «هستی و نیستی» به ارتباط میان این دو مفهوم میپردازد و از تبدیل شدن یکی به دیگری و بالعکس سخن میگوید و از مفهوم «گردیدن» به معنای «هست به نیست شدن و بالعکس» پرده بر میدارد. در رمان تهوع مواجهه راوی داستان با زمان حال است اما او با آینده هم مشکل دارد و آن را نا متعین میداند: «آینده را میبینم. آنجاست، توی خیابان، بفهمی نفهمی رنگ پریدهتر از حال. چه لزومی دارد تحقق پیدا کند؟ با این کار چه عایدش خواهد شد؟». در فلسفه اگزیستانسیالیسم، این حالت بنیادینِ ترسآگاهی و بیقراری در نسبت با آیندهٔ نامتعین معنا مییابد چرا که وضعیت آینده، باید آزادانه انتخاب شود.
به تعبیر هایدگر جهان و مسیر تحول آن، انسان را در «فراموشیِ هستی» فرو برده است و بیقراری ناشی از این فراموشی بحران اصلی انسانِ مدرن است. به خوانندگان عزیز توصیه میکنم رمان معروفِ «بارِهستی» اثر میلان کوندرا نویسندهٔ چک را بخوانند تا آنچه هایدگر بدان اشاره دارد در این رمان به طور ملموس دریابند چرا که این رمان درصدد پاسخ به این سؤال مهمِ انسانِ مدرن است که چگونه بارِ هستی را به دوش بکشیم؟ او در این رمان درصدد آن است که از انسانِ مدرن در برابر «فراموشیِ هستی» حراست کند؛ آنچه که فیلسوفِ معروف آلمانی ادموند هوسرل در سال ۱۹۳۵ بحرانِ انسانِ مدرن نامید و تردید داشت اروپا (به عنوان مظهر مدرنیته) از آن جانِ سالم بدر ببرد.
در سفر اخیرم به شیراز، پدرم نوشتهای بر کتابخانهاش نصب کرده بود که به نظرم چارهٔ بیقراریِ انسان مدرن است:
قُلْ لَنْ یصِیبَنَا إِلَّا مَا کتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ
آیهٔ ۵۱ سوره توبه
اللَهُمَّ إنِّی أَسْأَلُکَ إیمَانًا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی، وَ یَقِینًا حَتَّی أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِی إلَّا مَا کَتَبْتَ لِی، وَ رَضِّنِی مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِی؛ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. (آخرین فراز از دعای ابوحمزه ثمالی).
نظر شما :