کتاب «تاریخ فلسفه معاصر غرب؛ مارکسیسم، پراگماتیسم، پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم» منتشر شد
کتاب حاضر برای دانشجویان رشتۀ فلسفه برای درسهای «تاریخ فلسفۀ قرن نوزدهم» و «تاریخ فلسفۀ معاصر» و دانشجویان رشتۀ فلسفه و حکمت اسلامی برای درس «فلسفۀ معاصر» در مقطع کارشناسی قابل استفاده است.
نویسندگان در پیشگفتار این اثر آوردهاند: «در پژوهش حاضر به بررسی تاریخ فلسفۀ مغربزمین در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میپردازیم. این دوره در مغربزمین عصر ظهور نهضتها و مکاتب فلسفی مهمی بود، مکاتبی مانند مارکسیسم، پراگماتیسم و پدیدارشناسی که خود مبدأ ظهور فلسفههای قرن بیستم شدند؛ مانند مارکسیسم جدید، فلسفههای اگزیستانس و فلسفههای تحلیلی. مرکز اصلی فلسفههای پراگماتیستی امریکاست و پراگماتیسم به عنوان اولین فلسفۀ امریکایی شمرده میشود. مارکسیسم، پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس مانند بسیاری از فلسفههای دیگر آلمانیاند. در این دوره فیلسوفان فراوانی ظاهر شدند؛ از جمله مارکس، انگلس، نیچه، هوسرل، پرس، جیمز، دیویی، سانتایانا، برگسون، کروچه، فرگه، اتولیبمن، هرمان کوهن، پاول ناتروپ، ارنست کاسیرر، ویلهلم دیلتای، رودولف اویکن. اما در این کتاب نه مجال پرداختن به همۀ این فیلسوفان وجود داشت و نه هدفی که از تألیف این کتاب در نظر گرفته شده بود، آن بود. از اینرو، چارهای جز پرداختن به مهمترین فیلسوفان نبوده است. بر اساس سرفصل¬های موجود برای این درس¬، مارکسیسم، پراگماتیسم و پدیدارشناسی، نیچه و فلسفههای اگزیستانس را انتخاب، و زندگی، آثار و افکار متفکران مربوط را به طور فشرده گزارش کردیم. برخی از فیلسوفان یادشده که در این کتاب به آنان پرداخته نمیشود، معمولاً به دلیل ارتباط با فلسفههای قرن بیستم مورد توجه قرار میگیرند؛ مثلاً از فرگه در فلسفۀ تحلیلی یاد میشود.»
تاریخ فلسفه معاصر غرب میکوشد به اختصار و با نثری ساده و روشن به برخی اندیشههای فلسفی معاصر غربی نگاهی بیفکند. این نوشتار در دو بخض است: بخش نخست به توضیح مکاتب مارکسیسم، پراگماتیسم، پدیدارشناسی و نیز اندیشههای نیچه و بخش دوم به فلسفههای اگزیستانس میپردازد.
در ادامه به برخی از مطالب این دو بخش به طور اختصار میپردازیم. بخش اول با مباحث با اشاره به مارکسیسم آغاز شده است. مارکسیسم گرچه آن شور و هیجانی را که در قرن بیستم ایجاد کرده بود از دست داده است، اما از نظر تاریخ فلسفه همچنان مهم است و دانستن مبانی فکری آن ارزش خود را دارد. پراگماتیسم نیز کمابیش به سرنوشت مارکسیسم دچار شده است. امروزه پراگماتیسم نهضت فلسفی زنده و پویایی نیست، اما نهتنها نئوپراگماتیستهایی مانند رورتی بر احیای آن تأکید دارند، بلکه به سبب نقشی که نتیجۀ عملی یک نظریه در اقبال یا ادبار نسبت به آن در بدو امر دارد و اینجا و آنجا به آن تمسک جسته میشود، آشنایی با آن مفید است.
مبحث دیگری که در بخش اول کتاب به آن پرداخته شده، نیچه است. نیچه در واقع فیلسوف اگزیستانسیالیست است، اما نظر به تعلق نیچه به قرن نوزدهم و جدی نگرفتن او در فلسفههای اگزیستانس و نیز به سبب رواج گستردۀ آثار نیچه و نیز آثار دربارة نیچه در ایران معاصر، لازم دیدیم در این درس زندگی، آراء و افکار او به اختصار بررسی شود.
بخش دوم نوشتار حاضر تلاشی است برای ارائۀ تصویری کلی از فلسفههای اگزیستانس. در درس نخست از بخش دوم به ارائۀ نگرشی کلی نسبت به مضمون اصلی فلسفههای اگزیستانس پرداخته شده است. این درس دارای چهار محور اصلی؛ وجوه اشتراک متفکران اگزیستانسیالیست، خاستگاه این فلسفهها، تفاوت این مکتب فلسفی با سایر مکاتب فکری و سرانجام طبقهبندی رویکردهای مختلف در فلسفههای اگزیستانس است.
درسهای دوم تا هفتم با محور قرار دادن هر یک از فیلسوفان اگزیستانسیالیست به شرح و توصیف دیدگاه آنان اختصاص دارد. در درس دوم به ارائۀ گزارشی از آراء و اندیشههای کییر کگور پرداخته شده است. وی را بنیانگذار فلسفههای اگزیستانس شمردهاند.
درس سوم به بررسی آراء و اندیشههای هایدگر اختصاص دارد. اهمیت هایدگر در این واقعیت نهفته است که وی با فراگیری روش پدیدارشناسی و ارائۀ تقریری مناسب از آن زمینۀ آشنایی سایر متفکران اگزیستانسیالیست با روش پدیدارشناسی را فراهم ساخت.
درس چهارم مروری بر افکار ژان پل سارتر را به دست میدهد. نویسندگان درباره اهمیت سارتر مینویسند: «اهمیت سارتر در این است که اولاً بیش از هر متفکر دیگری از عنوان «متفکر اگزیستانسیالیست» استقبال کرد. ثانیاً آثار ادبی او نقش مهمی در گسترش افکار اگزیستانسیالیستی در حوزۀ عمومی داشت. تأثیر آثار او به ویژه در عموم افراد تا آنجاست که نام وی با فلسفههای اگزیستانس گره خورده است.»
درس پنجم به ارائۀ گزارشی از اندیشههای گابریل مارسل اختصاص دارد. بخشی از تلاشهای وی به نقد دیدگاههای اگزیستانسیالیست هموطن خود، یعنی سارتر، معطوف شد. در درس ششم شاهد توصیفی از آراء و اندیشههای کارل یاسپرس هستیم. آثار یاسپرس نقش مهمی در معرفی مبانی نظری فلسفههای اگزیستانس داشت. دقت وی در واژهگزینی و بیان اندیشهها به سبک علمی و دانشگاهی نسبت به سایر اگزیستانسیالیستها پررنگتر است.
در درس هفتم گزارشی هرچند اجمالی از افکار مرلوپونتی به دست داده شده است. شاید در بسیاری از متون و منابع فلسفههای اگزیستانس کمتر نامی از مرلوپونتی به میان آید، اما این نمیتواند نقش مهم مرلوپونتی را در رواج و گسترش فلسفههای اگزیستانس نفی کند و چیزی از جایگاه وی در تبیین مبانی نظری فلسفههای اگزیستانس بکاهد.
در درس هشتم از بخش دوم نیز با بازگشتی دوباره به مفهوم کلی «اگزیستانسیالیسم» به تأثیرهایی که این مکتب در حوزههای مختلف علمی و فرهنگی داشته، پرداخته شده است.
نظر شما :